تلاش برای نابودی متصوفین نعمت اللهی در ایران از سوی دست نشاندگان ، تنها اضافه کردن مدرک دیگری بر دشمنی دیرین ایشان با تشیع و ایران بوده است. متصوفین نعمت اللهی(که برای فریب افکارعمومی با همکاری رسانه های اجیر شده آنان را دراویش گنابادی میخوانند )پیروان تنها فرقه تصوفی شیعی بوده اندکه مظلومانه تحت انواع فشارها وشکنجه ها واقع شده و با مظلومیت خویش بار دیگر چشم همگان را
برحقایق پنهان در پشت ماسک برخی حاکمان بر وطن آشکار نموده اند.
دیروز شیروخورشید را که مظهر ولایت علی-ع- بوده را از پرچم ملی ما بگمان خود حذف کردند وامروز آشکارا میروند تا اصل تشیع را هدفگیری کنند




"آنانکه که گمان میکنند نور خدا را میتوانند با نَفَس های ناپاک خود خاموش کنند نه از خدا و نه از قدرتش چیزی می دانند."



وچه زیبافرمودآن امام انس وجان حضرت صادق علیه السّلام:
"شکرخدای راسزاست که دشمنان ما را از احمقها قرارداد."



Tuesday, November 30, 2010

درمنقبت امیرالمومنین علی ع



از نور روی اوست که عالم منور است
حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

سلطان چاربالش و شش طاق و نه رواق
بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است

زوج بتول باب امامین مرتضی
سردار اولیاء و وصی پیمبر است

مسند نشین مجلس ملک ملایکه
در آرزوی مرتبه و جاه قنبر است

هر ماه ماه نو به جهان مژده می دهد
یعنی فلک ز حلقه بگوشان حیدر است

اسکندر است بنده او از میان جان
چوبک زن درش به مثل صد چو قیصر است

گیسو گشود و گشت معطر دماغ روح
رو را نمود و عالم از آن رو منور است

جودش وجود داد به عالم از آن سبب
عالم به یمن جود وجودش منور است

هر قطره ای زفیض محیط ولایتش
صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است

نزدیک ما خلیفه بر حق ما امام ماست
مجموع آسمان و زمینش مسخر است


مداح اهل بیت به نزدیک عقل و شرع
دنیا و آخرت همه او را میسر است

لعنت به دشمنان علی گر کنی رواست
می کن مگو که این سخنی بس مکرر است

گویی که خارجی بود از دین مصطفی
خارج مگو که خارجی شوم کافر است

هر مومنی که لاف ولای علی زند
توقیع آن جناب به نامش مقرر است

با دست جود اوچه بود کان مختصر
با همتش محیط سرایی محقر است

او را بشر مخوان تو که سر خداست
او دیگر است و حال اونیز دیگر است

طبع لطیف ماست که بحری است بیکران
هر حرف از این سخن صدفی پر ز گوهر است

هر بیت از این قصیده که گفتم به عشق دل
می خوان که هر یکی ز یکی خوب و خوش تر است

سید که دوستدار رسول است و آل او
بر دشمنان دین محمد مظفر است


جناب شاه نعمت الله ولی



Saturday, November 27, 2010

در منقبت حضرت رسول اکرم(ص


از تتق کبریا صورت لطف خدا
بسته نقابی ز نور روی نموده به ما

دره بیضا بود صورت روحانیش
شاه معانی بیان هر دو جهانش گدا

در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد
مسکن اولاد ساخت دار فنا و بقا

برزخ جامع بود صورت جمع وجود
نور گرفته ز حق داده به عالم ضیاء

معنی ام الکتاب نور محمد بود
اصل همه عین او عین همه چیزها

پیشتر از عقل کل خوانده ز لوح ضمیر
حکم قضا بی غلط لوح قدر بی خطا

نقطه آخر خوشی شکل الف نقش بست
زآن الف آمد پدید جمله کتاب خدا

دایره ای فرض کن جمله نقاطش ظهور
نقطه اول بگیر نام کنش مبتدا


خضر مسیحا نفس از دم او زنده دل
حسن ازاو یافته یوسف زیبا لقا

جامع این نشاتین صورت و معنی او
حاکم دنیا و دین سید هر دو سرا

مظهر اسمای حق مظهر ذات و صفات
اول و آخر به نام باطن و ظاهر نما

اول اسم حروف ساخت مسما به اسم
یافت هدایت ز هو داد هویت به ها

ظلمت و نوری نهاد نام حدوث و قدم
کرد تمیزی تمام شاه همه انبیاء

معنی اثبات گو با الف و لام الف
صورت توحید جو نفی طلب کن ز لا

ها و دو لام و الف جمع کن و خوش بگو
ها طلب از چار حرف طرح کنش آن سه تا

هر که به لا درفتادیافت بلایی تمام
زود گذر کن ز لا تا که نیابی بلا

جام حبابی پر آب هست در این بحر ما
ساقی ما ما خودیم همدم ما عین ما

مخزن گنج اله کنج دل عارف است
در طلب گنج او در دل عارف در آ

نعمت و الله به هم کرده ظهوری تمام
آینه را پاک دار تا که نماید ترا


جناب شاه نعمت الله ولی

تتق = چادر و پرده بزرگ ؛سراپرده

Friday, November 26, 2010



چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی دانم
دل ازدلبر نمی یابم می از ساغر نمی دانم

برو ای عقل سرگردان زجان من چه می جویی
که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی دانم

شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز
چه جای بحر و بر باشد بجز گوهر نمی دانم

دلم عود است وآتش عشق و سینه مجمر سوزان
ز ذوق سوختن عودم در این مجمر نمی دانم

من آن دانای نادانم که می بینم نمی بینم
از آن می گویم از حیرت که سیم از زر نمی دانم

چو دیده سو به سو گشتم نظر کردم به هر سویی
بجز نور دو چشم خود در این منظر نمی دانم

ز هر بابی که می خواهی بخوان از لوح محفوظم
که هستم حافظ قرآن ولی دفتر نمی دانم

بر آمد نور سلطانی چه کفر و چه مسلمانی
طریق مومنان دارم ره کافر نمی دانم

بجز یا هو و یا من هو نمی گویم به روز و شب
چه گویم چونکه در عالم کسی دیگر نمی دانم

ندیم بزم آن ماهم حریف نعمت اللهم
درون خلوت شاهم برون در نمی دانم

هم او صورت هم او معنی هم او مجنون هم او لیلی
به غیر از سید و یاران شه و چاکر نمی دانم



جناب شاه نعمت الله ولی

ولای علی(ع



مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مرد آن است

در ولایت ولی والی اوست
بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی
آنکه عالم تن است و او جان است

گر چه من جان عالمش گفتم
غلطی گفته ام که جانان است

بی ولای علی ولی نشوی
گر ترا صد هزار برهان است

ابن عم رسول و زوج بتول
آن خلیفه علی عمران است

یوسف مصر عالمش خوانم
شاه"تبریز"و میر "اوجان" است

نه فلک با ستارگان شب و روز
گرد دولت سراش گردان است

دیگران گر خلاف او کردند
لاجرم حالشان پریشان است

واجب است انقیاد او بر ما
خدمت ما به قدر امکان است

حسب و نسب بود به کمال
عمل و علم او فراوان است

مهر او گنج و دل چو گنجینه
خانه بی گنج ، کنج ویران است

بر در کبریای حضرت او
شاه عالم پناه دربان است

دوستی رسول و آل رسول
نزد مومن کمال ایمان است

باطنا شمس و ظاهرا ماه است
نور هر دو به خلق تابان است

رو رضای علی به دست آور
گر ترا اشتیاق رضوان است

یادگار محمد است و علی
نعمت الله که میر میران است


جناب شاه نعمت الله ولی


قطب عالم روح اعظم یافتم
روح اعظم قطب عالم یافتم

ساغر و می یافتم با همدگر
جسم با جان جام با جم یافتم

گر شدم خرم به وصلش دور نیست
زآنکه از هجرش بسی غم یافتم

صورت و معنی به یک جا رو نمود
آفتاب و ماه با هم یافتم

در خرابات مغان گشتم بسی
رند مستی همچو او کم یافتم

جامع ذات و صفات فعل هم
سر این مجموع آدم یافتم

ختم شد بر سید عالم تمام
این کمال از ختم خاتم یافتم


جناب شاه نعمت الله ولی

Thursday, November 25, 2010



دلم بگرفت از این زهد ریایی
بیا ای ساقی رندان کجایی

به دور چشم مست می فروشان
ندارم میل زهد و پارسایی

خرابات است و ما مست خرابیم
چنین مخمور آخر تو چرایی

شراب صاف ما دری درد است
به ذوقش نوش اگر همدرد مایی

گدای حضرت سلطان ما شو
که یابی پادشاهی زین گدایی

در آیینه جمال خویش بینم
زهی خود بینی و هم خود نمایی

به شادی نعمت الله نوش کردم
می جام عطایای خدایی


جناب شاه نعمت الله ولی



عشق او در میان جان داریم
لذت عمر جاودان داریم

تا گرفتیم آن میان به کنار
هر چه داریم در میان داریم

عاقل این دارد و ندارد آن
عاشقانیم و این و آن داریم

می رود آب چشم ما هر سو
در نظر بحر بیکرن داریم

خبر عاشقان ز ما می جو
که خبر ما ز عاشقان داریم

آفتابی است در نظر پیدا
نورش ازدیده چون نهان داریم

نعمت الله به ما نشانی داد
این چنین نام از آن نشان داریم



جناب شاه نعمت الله ولی


دولت وصل یار می بینم
کام دل در کنار می بینم

همه روشن به نور او نگرم
گر یکی ور هزار می بینم

آنکه از چشم مردم است نهان
روشن و آشکار می بینم

هر خیالی که نقش می بندم
نور روی نگار می بینم

خانه دل که رفته ام از غیر
خلوت یار غار می بینم

این عجایب که دید یا که شنید
که یکی بی شمار می بینم

نعمت الله را چو می نگرم
از نبی یادگار می بینم


جناب شاه نعمت الله ولی

Monday, November 22, 2010



دل ما گشته است دلبر ما
گل ما بی حد است و شکر ما

ما همیشه میان گل شکریم
زآن دل قویست در بر ما

زهره باشد حوادث فلکی
گر بگرددبه گرد لشگر ما

ما به پری پریم سوی فلک
زانکه اصلی است اصل گوهر ما

نعمت الله نور دیده ماست
سایه اش کم مباد از سر ما



جناب شاه نعمت الله ولی

از ازل او تا ابد خواند مرا
یار من محروم کی ماند مرا

من به غیر او نکردم التفات
حضرت او نیک می داند مرا

عاقبت تاج سر شاهان شوم
گر بخاک راه بنشاند مرا

یک نفس بی او نخواهم زد دگر
تا دمی از خویش بستاند مرا

رو بدان درگاه دارم روز و شب
از در خود یار کی راند مرا

تا زمن یابند مردم بهره ها
چون درخت میوه افشاند مرا

نعمت الله را نداند هیچ کس
در همه عالم خدا داند مرا

جناب شاه نعمت الله ولی


بیا ای ساقی رندان خدا را
که مشتاقند سرمستان خدا را

اگر خرقه نمی گیری گروگان
بده جامی به درویشان خدا را

طبیب دردمندانی نظر کن
که دارم درد بی درمان خدا را

برو ای عقل سودایی چه جویی
زجان بی سروسامان خدا را

زسرمستان مجلس ذوق ما پرس
که کم دانندهشیاران خدا را


خرابات است و ما مست و خرابیم
حریف مست می خواران خدا را


نباشم یک دمی بی نعمت الله
چو پیدا دیدم و پنهان خدا را


جناب شاه نعمت الله ولی

جام گیتی نماست سید ما
جان و جانان ماست سید ما

دنیی و آخرت طفیل ویند
سید دو سراست سید ما

سید ما محمد است به حق
که رسول خداست سید ما

خوش فقیری غنی است از عالم
هم غنی از غناست سید ما

نقد گنجینه حدوث و قدم
دارد و بی نواست سید ما

اولیا تابعند و او مطبوع
سید انبیاست سید ما

راحت جان دردمندان است
درد دل را دواست سید ما

مظهر اسم اعظمش خوانم
حضرت مصطفاست سید ما

فارغم از فنا به دولت او
شاه دار بقاست سید ما

سید عالم است این سید
بر همه پادشاست سید ما

نعمت الله نصیب از او دارد
والی اولیاست سید ما


جناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, November 21, 2010


نا نوشته حرف می خوانیم ما
این کتابت نیک می دانیم ما

مخزن اسرار او ما یافتیم
نقد گنج کنج ویرانیم ما

ما به او علم لدنی خوانده ایم
این چنین علم خوشی خوانیم ما

در خرابات مغان مست و خراب
ساقی سر مست رندانیم ما

علم اسما سر بسر ما یافتیم
این چنین علمی نکو دانیم ما

دل به دلبر جان به جانان داده ایم
دلبر و دل جان و جانانیم ما

درد درد عشق اونوشیده ایم
همدم این درد و درمانیم ما

خانه دل خلوت خالی اوست
غیر او در خانه کی مانیم ما

خوش حبابی پر کن از آب حیات
نعمت الله را بجو آنیم ما



جناب شاه نعمت الله ولی



عارفی کو بود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش خواه قبا

جان معنی طلب ز صورت تن
تن بیجان چه می کند دانا

باده می نوش وجام را می بین
تاتن و جان تو بود زیبا

گر چه حق ظاهر است کی بیند
دیده دردمند نابینا

احمق است آنکه ما و حق گوید
مرد عاشق نگوید این حاشا

یک وجود است وصد هزار صفت
به وجود است این دویی یکتا


می وحدت ز جام کثرت نوش
نیک دریاب این سخن جانا

ما و کعبه حکایتی است غریب
رند سر مست و جنت الماوا

بر در دیر تکیه گاه من است
گر مرا طالبی بیا آنجا

قطره و بحر و موج و جو آبند
هر چه خواهی بجو ولی از ما

نعمت الله را بدست آور
با خدا باش با خدا به خدا


جناب شاه نعمت الله ولی

رندیم و دگر مستیم تا باد چنین بادا
توبه همه بشکستیم تا باد چنین بادا

چون قطره از این دریا دیروز جدا بودیم
امروز بپیوستیم تا باد چنین بادا

عقل از سر نادانی دردسر ما می داد
عشق آمد و وارستیم تا باد چنین بادا

ما دست بر آوردیم در پاش سر افکندیم
مستانه از آن دستیم تا باد چنین بادا

زنار سر زلفش افتاد به دست ما
زنار چنان بستیم تا بادچنین بادا

آن رند خراباتی رندانه حریف ماست
او سرخوش و ما مستیم تا باد چنین بادا

ما سید رندانیم با ساقی سرمستان
در میکده بنشستیم تا باد چنین بادا


جناب شاه نعمت الله ولی

مجلس خاص اوست حضرت ما
الصلا هر که عاشق است صلا

در خرابات خلوتی داریم
به ازاین در جهان که دارد جا

عاشق و مست و رند او باشیم
زاهدی از کجا و ما زکجا

مدتی شد که بیخودیم ز عشق
با خداییم با خدا به خدا

ما بلا را به جان خریداریم
گر چه هستیم مبتلای بلا

دردمندیم و درد درمان است
خوشتر از درد دل کجاست دوا

جرعه جام نعمت الله نوش
تا بیابی تو ذوق مستی ما



جناب شاه نعمت الله ولی

همه عالم ترا و او ما را
طلب او کن و بجو ما را

سر زلفش بدست ما افتاد
می نمایند مو به مو ما را

غرق بحریم تا نپنداری
تشنه جویای آب جو ما را

ما خراباتیان سر مستیم
هر چه خواهی برو بگو ما را

دیده تو شود به ما روشن
گر ببینی به نور او ما را

همه از خم وحدتش مستیم
جام می آن تو سبو ما را

نعمت الله رند سر مست است
می کشد باز سو به سو ما را


جناب شاه نعمت الله ولی

Saturday, November 20, 2010



رنج عشقی کشیده ام که مپرس
درد دردی چشیده ام که مپرس

در طریقی که نیست پایانش
بر و بحری بریده ام که مپرس

دیده ام صورتی که دیده ندید
معنیی را شنیده ام که مپرس

گفته ام نکته ای تو را که مگو
خط به حرفی کشیده ام که مپرس

بلبل مست گلشن عشقم
ز آشیانی پریده ام که مپرس

عاشق و رند و لا ابالی وار
از جهانی رسیده ام که مپرس

بنده ای را فروختم به بها
سیدی را خریده ام که مپرس


جناب شاه نعمت الله ولی


در آینه وجود آدم
دیدم جمال اسم اعظم
معنی محمدی بدیدیم
در صورت نازنین آدم
دیدیم که اوست غیر او نیست
ور هست , خیال اوست آن هم
آدم به وجود اوست موجود
عالم به جمال اوست خرم
ما سایه آفتاب عشقیم
تن جام جم است و جان ما جم
مستیم و خراب در خرابات
با جام شراب عشق همدم
دردی کش کوی می فروشیم
نی غصه بیش و نی غم کم
ای عقل برو به خیر و خوبی
ای عشق بیاوخیر مقدم
رندیم و حریف نعمت الله
می نعمت و ساقی اوست فافهم

جناب شاه نعمت الله ولی

Friday, November 19, 2010




درد از تو خوش است وهم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز

داری نظری به حال هر کس
می کن نظری به حال ما نیز

بیگانه نگشت از تو محروم
ما خویش توایم و آشنا نیز

ای جام جهان نمای باقی
ایمن ز فنایی و بقا نیز

گر کشته شوم به تیغ عشقت
خونم بحل است وخونبها نیز

ما از تو به غیر تو نخواهیم
بی تو چه کنیم دو سرا نیز

تنها نه منم محب سید
والله که حضرت خدا نیز
جناب شاه نعمت الله ولی