تا از سر زلف تو یکی تار بر آمد
صد فتنه عیان شد
صد شور زاسلام و زکفار بر آمد
غوغا به جهان شد
بر خاک زمین آن بت عیّار برآمد
سر خیل بتان شد
مسجود ملائک شد و لشگر کش ارواح
زآن روح مقدس
شیطان ز حسد بر سر انکار بر آمد
مردود زمان شد
تا از ید بیضا بنمودی سر انگشت
مه جامه بدرّید
ترسا زچلیپا و ز زنّار بر آمد
در دین امان شد
یک غمزه نمودی به خلیل از تو در افتاد
اندر دل آتش
گلزار بهشت از جگر نار بر آمد
آتش چو جنان شد
تا مهر جمال رخ خوب تو تجلّی
کرد از پس پرده
موسی زپی دیدن دیدار بر آمد
بر طور روان شد
اسرار حقیقت نتوان گفت به اغیار
کو چون به جهان شد
کز سرّ سراپردۀ اسرار بر آمد
دل برد و نهان شد
اجزای ذرائر نَبُد ذرّه خالی از پرتو آن نور
هر ذرّه کز آن پرتو انوار برآمد
خورشید عیان شد
سیّد زکف ساقی وحدت چو بنوشد
جامی ز محبّت
سر مست می عشق به بازار بر آمد
در عین عیان شد
جناب شاه نعمت اللّه ولی
صد فتنه عیان شد
صد شور زاسلام و زکفار بر آمد
غوغا به جهان شد
بر خاک زمین آن بت عیّار برآمد
سر خیل بتان شد
مسجود ملائک شد و لشگر کش ارواح
زآن روح مقدس
شیطان ز حسد بر سر انکار بر آمد
مردود زمان شد
تا از ید بیضا بنمودی سر انگشت
مه جامه بدرّید
ترسا زچلیپا و ز زنّار بر آمد
در دین امان شد
یک غمزه نمودی به خلیل از تو در افتاد
اندر دل آتش
گلزار بهشت از جگر نار بر آمد
آتش چو جنان شد
تا مهر جمال رخ خوب تو تجلّی
کرد از پس پرده
موسی زپی دیدن دیدار بر آمد
بر طور روان شد
اسرار حقیقت نتوان گفت به اغیار
کو چون به جهان شد
کز سرّ سراپردۀ اسرار بر آمد
دل برد و نهان شد
اجزای ذرائر نَبُد ذرّه خالی از پرتو آن نور
هر ذرّه کز آن پرتو انوار برآمد
خورشید عیان شد
سیّد زکف ساقی وحدت چو بنوشد
جامی ز محبّت
سر مست می عشق به بازار بر آمد
در عین عیان شد
جناب شاه نعمت اللّه ولی
(ذرائر=جمع ذرّه)