عمر که بی او بر سر آری هیچ
جان که بی عشق او سپاری هیچ
همه عالم عدم بود بی او
به عدم میروی چه آری هیچ
هر خیالی که نقش می بندی
گر نه آن نقش او نگاری هیچ
یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ
عشق می باز و جام می می نوش
به از این کار کارداری هیچ
دولت وصل او دمی باشد
آن دم ار ضایعش گذاری هیچ
نعمت الله حریف و رندان مست
گر تو بیچاره در خماری هیچ
جناب شاه نعمت الله ولی
جان که بی عشق او سپاری هیچ
همه عالم عدم بود بی او
به عدم میروی چه آری هیچ
هر خیالی که نقش می بندی
گر نه آن نقش او نگاری هیچ
یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ
عشق می باز و جام می می نوش
به از این کار کارداری هیچ
دولت وصل او دمی باشد
آن دم ار ضایعش گذاری هیچ
نعمت الله حریف و رندان مست
گر تو بیچاره در خماری هیچ
جناب شاه نعمت الله ولی