دوشم از غیب پیر عالم عشق
این سخن یاد داد از دم عشق
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
بستم احرام کوی کعبه جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
چون رسیدم به قبله عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
شور مستی فزون شده دل را
هر دم از جرعه دمادم عشق
جمله کاینات و هر چه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فصل اعظم عشق
جناب شاه نعمت الله ولی
این سخن یاد داد از دم عشق
کای گدای همه قدح نوشان
جام می نوش تا شوی جم عشق
کرده ام خود به ترک مردم عقل
از برای صفای مردم عشق
بستم احرام کوی کعبه جان
غسل کردم به آب زمزم عشق
چون رسیدم به قبله عرفات
دیدم اندر هوای عالم عشق
شور مستی فزون شده دل را
هر دم از جرعه دمادم عشق
جمله کاینات و هر چه در اوست
غرق بودند پیش شبنم عشق
نعمت الله را چو می دیدم
شد یقینم که اوست محرم عشق
ورق عاشقی چو شد معلوم
این سخن بود فصل اعظم عشق
جناب شاه نعمت الله ولی