ما سلطنت فقر به عالم نفروشیم
یک جام شرابی به دو صد جم نفروشیم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
هرگز به بهشت ابد این دم نفروشیم
گوئی که بخر جنّت شادی به غم عشق
شادی تو نگهدار که ما غم نفروشیم
دردی است دلم را که به درمان نتوان داد
زخمی است در این سینه به مرهم نفروشیم
بسیار فروشیم می ذوق و لیکن
یک جرعه به جانی است جوی کم نفروشیم
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی
سودا مکن ای خواجه که آن هم نفروشیم
یک لحظه حضوری و دمی صحبت سیّد
گر زآنکه دهد دست به عالم نفروشیم
جناب شاه نعمت الله ولی
یک جام شرابی به دو صد جم نفروشیم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
هرگز به بهشت ابد این دم نفروشیم
گوئی که بخر جنّت شادی به غم عشق
شادی تو نگهدار که ما غم نفروشیم
دردی است دلم را که به درمان نتوان داد
زخمی است در این سینه به مرهم نفروشیم
بسیار فروشیم می ذوق و لیکن
یک جرعه به جانی است جوی کم نفروشیم
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی
سودا مکن ای خواجه که آن هم نفروشیم
یک لحظه حضوری و دمی صحبت سیّد
گر زآنکه دهد دست به عالم نفروشیم
جناب شاه نعمت الله ولی