ما زنگ ز آینه زدودیم
در آینه روی خود نمودیم
رندانه در شرابخانه
بر جملۀ عاشقان گشودیم
مستانه به یک کرشمه ای دل
از دست جهانیان ربودیم
بی ذوق نبوده ایم یک دم
بودیم به ذوق تا که بودیم
ذوقی دگر است گفتۀ ما
تا بر لب یار لب گشودیم
جانان به زبان ما سخن گفت
ما نیز به گوش او شنودیم
مستیم و خراب و لاابالی
ایمن ز غم زیان و سودیم
زنده به حیات عشق اوئیم
موجود ز جود آن وجودیم
سرمست خوشی چو نعمت الله
دیگر نبود بس آزمودیم
جناب شاه نعمت الله ولی