تلاش برای نابودی متصوفین نعمت اللهی در ایران از سوی دست نشاندگان ، تنها اضافه کردن مدرک دیگری بر دشمنی دیرین ایشان با تشیع و ایران بوده است. متصوفین نعمت اللهی(که برای فریب افکارعمومی با همکاری رسانه های اجیر شده آنان را دراویش گنابادی میخوانند )پیروان تنها فرقه تصوفی شیعی بوده اندکه مظلومانه تحت انواع فشارها وشکنجه ها واقع شده و با مظلومیت خویش بار دیگر چشم همگان را
برحقایق پنهان در پشت ماسک برخی حاکمان بر وطن آشکار نموده اند.
دیروز شیروخورشید را که مظهر ولایت علی-ع- بوده را از پرچم ملی ما بگمان خود حذف کردند وامروز آشکارا میروند تا اصل تشیع را هدفگیری کنند




"آنانکه که گمان میکنند نور خدا را میتوانند با نَفَس های ناپاک خود خاموش کنند نه از خدا و نه از قدرتش چیزی می دانند."



وچه زیبافرمودآن امام انس وجان حضرت صادق علیه السّلام:
"شکرخدای راسزاست که دشمنان ما را از احمقها قرارداد."



Wednesday, December 29, 2010



آن امیرالمؤمنین یعنی علی
وان امام المُتَّقین یَعنی علی


آفتاب آسمان لافَتی
نور رب العالمین یعنی علی


شاه مردان پادشاه مُلک و دین
سرورِ خُلدِ بَرین یعنی علی


نام او روح الاَمین از بَهرِ نام
مینویسد بر جَبین یعنی علی


گر امامی بایدت معصوم , پاک
میطلب شاهی چنین یعنی علی


گر مُحَمَّد بود ختم انبیاء
هست بر خاتم نگین یعنی علی


استعانت خواهد از درگاه او
خدمت روح الامین یعنی علی


ساقی کوثر امام انس و جان
مصطفی را جانشین یعنی علی


فتح و نصرت داشت در روز غزا
بر یسار و بر یمین یعنی علی


عین اوّل دیده ام در عین او
نور چشم خورده بین یعنی علی


پیشوائی گر گزینی ای عزیز
این چنین شاهی گزین یعنی علی


مخزن اسماء اسرار اله
نفس خیرالمُرسلین یعنی علی


بود با سر نبوت روز و شب
رازدار و هم قرین یعنی علی


دین و دنیا رونقی دارد که هست
کارساز آن و این یعنی علی


این نصیحت بشنو از من یاد دار
دائما میگو همین یعنی علی


ناز دارم بر جمیع اولیاء
زان ولیِّ نازنین یعنی علی


صورتش در طا و ها  میخوان که هست
معنیش دریا و سین یعنی علی


دست برده از ید و بیضاء بزور
معجزه در آستین یعنی علی


معنی علم لدنّی بی خلاف
عالِم علم مبین یعنی علی


نعمت اللّه خوشه چین خرمنش
دلنواز خوشه چین یعنی علی




جناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, December 26, 2010




دمبدم دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل بر دامن آل عبا باید زدن


نقش حُبِّ خاندان بر لوح جان باید نگاشت
مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن


دم مزن با هر که او بیگانه باشد با علی
گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن


رو به رویِ دوستانِ مرتضی باید نهاد
مُدّعی را تیر غیرت بر قفا باید زدن


لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار
این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن


در دو عالم چهارده معصوم را باید گزید
پنج نوبت بر درِ دولتسرا باید زدن


پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن


از حَسَن اوصاف ذات کبریا باید شنید
خیمه خُلقِ حَسَن بر کبریا باید زدن


گر بلائی آید از عشق شهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن


عابد و باقر چو صادق ، صادق از قول حقند
دم به مِهر موسي از عین رضا باید زدن


با تقیّ  و با نقیّ و عسگری یکرنگ باش
تیغ کین بر خصم مهدی بی ریا باید زدن


هر درختی کو ندارد میوۀ حُبِّ علی
اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن


دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن


سرخی روی موالی سکّۀ نام علیست
بر رخ دنیا و دین چون پادشاه باید زدن


بی ولای آن ولی لاف از ولایَت می زنی
لاف را باید که دانی  از کجا باید زدن


ما لوائی  از ولای آن ولی افراشتیم
طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن


بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
خیمه در دارلسَّلام اولیاء باید زدن


از زبان نعمت اللّه منقبت باید شنید
بر کف نعلین سیِّد بوسه ها باید زدن


جناب شاه نعمت الله ولی

Tuesday, December 21, 2010




جام گیتی نما ز ما بستان
ساغر پر زما بیا بستان

دردی  درد  دل دوا باشد
دردمندی خوشی دوا بستان

گر بلائی دهد خدا دریاب
بخشش حضرت خدا بستان

چون رسیدی در این سرابستان
هم مرادی از این سرا بستان

بر سر آب چشم ما بنشین
آبروئی ز چشم ما بستان

گر ببستان گذر کنی نفسی
همچو بلبل ز گل نوا بستان

نعمت اللّه مجو ز بیگانه
هر چه خواهی ز آشنا بستان


جناب شاه نعمت اللّه ولی

Monday, December 20, 2010




هر چه گفتم عیان شود بخدا
پیر ما هم جوان شود بخدا

در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود بخدا


هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود بخدا

از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود بخدا

باز علم بلیغ می خوانم
این معانی بیان شود بخدا

گوش کن گفته خوش سیّد
این چنین آن چنان شود بخدا

نعمت اللّه دائم است با خدا
نعمت از اللّه کی باشد جدا



سرورمان جناب شاه نعمت اللّه ولی






Sunday, December 19, 2010





خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمّد
گوئیم از دل و جان صلوات بر محمّد

گر مؤمنی و صادق با ما شوی موافق
کوری هر منافق صلوات بر محمّد

درآسمان فرشته مهرش بجان سرشته
بر عرش خوش نوشته صلوات بر محمّد

صلوات اگر بگوئی یابی هر آنچه جوئی
گر تو زخیل اوئی صلوات بر محمّد

ای نور دیده ما خوش مجلسی بیارا
میگو خوشی خدا را صلوات بر محمّد

مانند گل شکفتیم و درّ لطیف سفتیم
خوش عاشقانه گفتیم صلوات بر محمّد

واللّه که دیده من از نور اوست روشن
جان منست و من تن صلوات بر محمّد

گفتیم با دل و جان با عاشقان کرمان
شادی روی یاران صلوات بر محمّد

بیشک علی ولی بود پرورده نبی بود
شاه همه علی بود صلوات بر محمّد

گویم دعای سیّد خوانم ثنای سیّد
جانم فدای سیّد صلوات بر محمّد

خوش گفت نعمت اللّه رمزی زلی مع اللّه
خوش گو بعشق اللّه صلوات بر محمّد

Saturday, December 18, 2010





قرب صد سال عمر من بگذشت
قصد موری نکرده ام بخدا

نان خودخورده ام به کسب حلال
مال غیری نخورده ام بخدا

در خرابات عشق رندانه
روزگاری سپرده ا م بخدا

بخدا زنده ام بحق رسول
گرچه از خویش مرده ام بخدا

موی هستی بتیغ سرمستی
از سر خود سترده ام بخدا

تا عزیز خداو خلق شدم
ذاکرانه شمرده ام بخدا

نفس خود بیاد سید خویش
عزت کس نبرده ا م بخدا


جناب شاه نعمت الله ولی


Sunday, December 12, 2010

در منقبت امیرالمومنین علی ع




تا ز نور روی او گشته منور آفتاب
نور چشم عالم است و خوب و در خور آفتاب

وصف او گوید به جان شاه فلک در نیمروز
مدح اوخواند روان در ملک خاور آفتاب

تا برآرداز دیار دشمنان او دمار
می کشد هر صبحدم مردانه خنجر آفتاب

صورتش ماه است و معنی آفتاب و چشم ما
شب جمال ماه بیند روز در خور آفتاب

پادشاه هفت اقلیم و سلطان دو کون
تا شده ازجان غلام او چو قنبر آفتاب

هر که از سرعلی نور ولایت دید گفت
دیگران چون سایه اندو نور حیدر آفتاب

آفتاب از جسم وجان پاک او تا نور یافت
پادشاهی می کند در بحر و در بر آفتاب

گر نبودی نورمعنی ولایت را ظهور
کی نمودی در نظر ما رامصور آفتاب

یوسف گل پیرهن برقع گشود و رو نمود
چشم مردم نوردید و شد منور آفتاب

نقطه اصل الف کان معنی عین علی است
درهمه آفاق روشن خوانده از بر آفتاب

تا نهاده روی خود بر خاک پای دلدلش
یافته شاهی عالم تاج بر سر آفتاب

می زند خورشید تیغ قهر بر اعدای او
می فشاند بر سر یاران او زر آفتاب

رای او خورشید تابان خصم او خاشاک ره
کی شود از مشت  خاکی مکدر آفتاب

باوجود خوان انعام علی مرتضی
قرص مه یک گرده و جامی محقر آفتاب

سایه لطف خداو عالمی در سایه اش
 نور رویش کرده روشن ماه انور آفتاب

سنبل زلف سیادت می نهد بر روی گل
خود که دیده در جهان زلف معنبر آفتاب

تا به زیر چشم از این صاحب نظر یابد نظر
از غبار خاک پایش بسته زیور آفتاب

عین او از فیض اقدس  فیض او روح القدس
عقل کل فرمان بر و، مه بنده، چاکر آفتاب

آستان بارگاه کبریایش بوسه داد
درهمه دور فلک گردیده سرور آفتاب

تا گرفتم مهر اوچون جان شیرین درکنار
گیردم روزی به صد تعظیم در بر آفتاب

نعمت اللهم ز آل مصطفی دارم نسب
ذره ای از نوراو می بین و بنگر آفتاب


جناب شاه نعمت الله ولی

Saturday, December 11, 2010



بود ما ازبود او پیدا شده
جمع گشته قطره ودریاشده

بر سر آبی و پنداری سراب
غرق آبی  آب می جوئی زآب

قطره و موج و حباب و بحر و جو
هر یکی را گر بیابی آب جو

در محیط دیده ما کن نظر
یک دمی بنشین  در مامی نگر

جام الوان پر کن از یک خم می
تانماید رنگهااز لطف وی

عاشقانه می بنوش از جام ما
شاهدی را می نگر در جامه ها


چشم ماهر سو که بیند در نظر
چشمه آب حیات است ای پسر

گر فسردی برلب جو ژاله ای
ور گدازی آب روی لاله ای

هر گلی را شیشه ای دان پر گلاب
هر حبابی کاسه ای می بین پر آب

کاسه وکوزه  چو بشکستیم ما
خوش میان آب بنشستیم ما

قطره و دریا نماید ما و او
کل شیئ هالک الاوجهه


جناب شاه نعمت الله ولی

Thursday, December 9, 2010



ما عاشق چشم مست یاریم
آشفته زلف بی قراریم

سر مست می الست عشقیم
شوریده چشم پرخماریم

آئینه روشن ضمیریم
خورشیدمنیر بی غباریم

پرگار وجود کائناتیم
هر چند که نقطه را نگاریم

هر دم که ز نقش خود بر آئیم
جانی به جهانیان سپاریم

در هر دو جهان یکی است موجود
باقی همه صورت نگاریم

یک باده و صد هزار جام است
ما جمله یکیم اگر هزاریم

سیمرغ هوای قاف قربیم
شهبازفضای برج یاریم

دریم و لیک در محیطیم
بحریم و لیک در گذاریم

تا واصل ذات عشق گشتیم
در هر صفتی دمی بر آریم

دریاب رموز نعمت الله
پنهان چه کنیم آشکاریم



جناب شاه نعمت الله ولی

Wednesday, December 8, 2010

منقبت حضرت رسول اکرم ص


عیسی گردون نشین تابع تودر ازل
موسی دریا شکاف امت تو لم یزل

مهر منور نقاب از هوس روی تو
بر رخ مه می کشد نقش خیالت بحل

پیر خرد طفل وار آمده در مکتبت
سر قدر در ضمیر لوح قضا در بغل

دیده اهل نظر روی تو بیند چو نور
خوش بود آن نور چشم در نظر بی سبل

خاک کف پای تو تاج سر سروران
درگه ایوان تو تکیه اهل دول

حافظ گنج اله صورت و معنی تست
تا تو رعایت کنی گنج نیابد خلل

مرتبه حضرتت جمع همه مرتبه
با تو در این مرحله نیست کسی را محل

یافت تعین به تو صورت اسماء تمام
برزخ جامع توئی علت جمله علل

گر به بهائم کنم نسبت خصمت رواست
زآنکه بهائم بود خصم تو بل هم اضل

بر سر بازار تو نقد سره شد روان
هیچ رواجی نیافت درهم و سیم دغل

سر تجلی چه بود آنچه به موسی نمود
معنی آن نور تو صورت موسی جبل

آینه کائنات مظهر تمثال تست
حسن تو در کائنات گشته عیان فی المثل

چیست کتاب مبین ،صورت تفصیل تو
معنی ام الکتاب از تو نوشته جمل

عین تو در علم حق اصل همه عین هاست
شرع تو هم بی نظیر دین تو هم بی بدل

گر چه ندارم عمل هست امیدم به تو
یک نظر لطف تو به ز جهانی عمل

این دم جان بخش ما زنده کند مرده را
دم ز مسیحا زند شعر مخوان یا غزل

سیدی عالم است بندگی جد من
تابع جد خودم در ملل و در نحل


جناب شاه نعمت الله ولی




سالها در سفر به سر گشتیم
عاشقانه به بحر و بر گشتیم

تا ببینیم نور دیده خود
پای تا سر همه نظر گشتیم

عاشق و مست و لاابالی وار
در پی دوست در به در گشتیم

گرد بر گرد نقطه وحدت
همچو پرگار پی سپر گشتیم

ظاهر و باطن جهان دیدیم
معنی خاص هر صور گشتیم

بی خبر طالبی همی بودیم
تا که از خویش با خبر گشتیم

کشتگان بلای غم بودیم
زنده و شادمان دگر گشتیم

پا هادیم بر سر کونین
در همه حال معتبر گشتیم

یار ما بود عین ما به یقین
ما بدین معرفت سمر گشتیم

او شکر بود و جان ما چون گل
ما به هم همچو گلشکر گشتیم

آفتاب جمال او دیدیم
باز تابنده چون قمر گشتیم

غرقه اندر محیط عشق شدیم
واصل مخزن گهر گشتیم

نعمت الله را عیان کردیم
عین توحید را بصر گشتیم


جناب شاه نعمت الله ولی


سمر - افسانه




ای دل به در خانه جانانه گذر کن
مستانه در آن کوچه میخانه گذر کن

هشیار صفت بر سر کویش مرو ای دل
رندانه مجرد شو و مستانه گذر کن

با صورت جان مهر معانی نتوان یافت
چون سایه مجرد شو و رندانه گذر کن

جان ساز تو پروانه آن شمع جمالش
مستانه بر آن شمع چو پروانه گذر کن

چون مردمک دیده ما گوشه نشین شو
بی منت کاشانه به کاشانه گذر کن

ریش دل ما مرهم و افسون نپذیرد
ای وعظ از این گفته افسانه گذر کن

سید تو اگر طالب دردانه عشقی
دریا شو واز قطره و دردانه گذر کن


جناب شاه نعمت الله ولی

Tuesday, December 7, 2010



ایها العشاق کوی عشق میدان بلاست
تا نپنداری که کار عاشقی باد هواست

کی تواند هر کسی رفتن طریق عشق را
زآنکه هم در منزل اول فنا اندر فناست

بی ملامت پای در کوی غمش نتوان نهاد
رهروی کو بی ملامت می رود آیا کجاست

عشق می ورزی نخست از سر برون کن خواجگی
شاه اگر در کوی عشق آید در این صورت گداست

نعمت الله از سر صدق و صفا در نه قدم
رهروی کاینجا به عشق آید صفا اندر صفاست


جناب شاه نعمت الله ولی

Monday, December 6, 2010



مقصود توئی ز جمله عالم
ای مظهر عین اسم اعظم

در حسرت جرعه ای ز جامت
جان بر کف دست می نهد جم

ای آخر انبیاء به صورت
معنی تو بر همه مقدم

در خلوت خاص لی مع الله
غیر از تو کسی نبود محرم

عیسی نفس از دم تو دارد
زنده ز تو گشت روح آدم

نقشت به خیال مینگارم
ای نور دو چشم اهل عالم

تو جانانی و جان تن تست
چون سید و بنده هر دو با هم


جناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, December 5, 2010

نبوت و ولایت




گفتیم خدای هر دو عالم
گفتیم محمد و علی هم

گفتیم نبوت و ولایت
در ظاهر و باطن اند با هم

آن بر همه انبیاست سید
واین بر همه اولیاست مقدم

آن صورت اسم اعظم حق
وین معنی خاص اسم اعظم

واو ار طلبی طلب کن از نون
وز واو الف بجوی فافهم

در اول و آخرش نظر کن
تا در یابی تو سر خاتم

چشمی که نه روشن است از وی
آن دیده مباد خالی از نم

شهباز علی است نیک دریاب
هم دانه روح و دام آدم

بی مهر محمد و علی کس
یک لحظه ز غم مباد خرم

باشد علم علی به دستم
زآن است ولایتم مسلم

در جام جهان نمای عینش
عینی است که به آن عین بینم

بر یرلغ ما نشان آل است
ما دلشادیم و خصم در غم

او ساقی حوض و کوثر و ما
نوشیم زلال او دمادم

بی حضرت او بهشت باقی
جامی باشد و لیک بی جم

بیچاره رزم اوست رستم
خواهنده بزم اوست حاتم

دستش به اشارت سر تیغ
افکنده ز دوش دست ارقم

کم باد محب آل مروان
هر چند کمند کمتر از کم

مائیم به عزتش معزز
مائیم به دولتش مکرم

رو تابع آل مصطفی باش
نه تابع شمر و ابن ملجم

بر عرش زدیم سنجق خویش
بر بسته ز زلف حور پرچم

ای نور دو چشم نعمت الله
ای مرد موالی معظم

در دیده ما ترا مقام است
بنشین جاوید خیر مقدم

در عین علی نگاه می کن
می بین تو عیان جمله عالم


جناب شاه نعمت الله ولی



( یرلغ - فرمان پادشاهان ، منشور

  ارقم - ماری است که بر پشت آن نقطه های سپید و
         سیاه باشد.

  سنجق - علم ، نشان ، رایت  )  )  )  )

Saturday, December 4, 2010



بستیم کمر به خدمت او
رفتیم روان به حضرت او

چیزی که ترا به او رساند
آن نیست بجز محبت او

عالم چو وجود یافت از وی
مرحوم بود به رحمت او


منعم چو به نعمت خدائی
منعم باشی به نعمت او

هر بنده صادقی که بینی
جان داده برای خدمت او

او داد به ما هر آنچه داریم
داریم هزار منت او

مائیم و حضور نعمت الله
خوش وقت به یمن همت او


جناب شاه نعمت الله ولی

Friday, December 3, 2010



هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوت سرای او

نخواهی دید روی او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بینی لقای او

مقام سلطنت جوئی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او

اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او

مرا میخانه ای بخشید میر جمله رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او

دلم خلوت سرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد در این خلوت سرای او

چه عالی منصبی دارم که هستم بنده سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او


جناب شاه نعمت الله ولی




ملک عشقش به غیر ما نرسد
پادشاهی به هر گدا نرسد

درد دردش که نوش نکرد
به شفاخانه دوا نرسد

هر که بیگانگی ز خویش نجست
به سر کوی آشنا نرسد

بنده تا از خودی برون ناید
به سرا پرده خدا نرسد

نرسد در حریم وصل دلی
که ز هجران بر او بلا نرسد

دل چو از آب و گل خلاصی یافت
گرد بر گرد او ز ما نرسد

نعمت الله رسید تا جائی
که به جز جان اولیاء نرسد


جناب شاه نعمت الله ولی
 




ای آب حیات ،آب دریاب
سر چشمه این سراب دریاب

جامی و شراب و جسم و جانی
این جام پر از شراب دریاب

ساقی قدحی به دست ما ده
خیری بکن وثواب دریاب

دل سوخته ایم ز آتش عشق
جانا جگر کباب دریاب

جامی ز حباب پر کن از آب
آبی بخور و حباب دریاب

مائیم حجاب ما در این بحر
آب است حجاب ،آب دریاب

دریاب حضور نعمت الله
این نعمت بی حساب دریاب


جناب شاه نعمت الله ولی

Thursday, December 2, 2010






درخرابات فنا ملک بقا داریم ما
خوش بقائی جاودانی زین فنا داریم ما

کشته عشقیم و جان در کار جانان کرده ایم
این حیات لایزالی خونبها داریم ما

خم می در جوش و ما سرمست و ساقی در نظر
غم ز مخموران این دوران کجا داریم ما

جام درد درد او شادی رندان می خوریم
دردمندانیم و دائم این دوا داریم ما


دیگران گر ملک و مال و تاج شاهی یافتند
سهل باشد نزد ما زیرا خدا داریم ما

نقد گنج عشق او در کنج دل ما دیده ایم
این چنین گنجی طلب می کن زما ، داریم ما

در طریق عاشقی عمری است تا ره می رویم
رهبری چون نعمت الله ، رهنما داریم ما


جناب شاه نعمت الله ولی

Wednesday, December 1, 2010


عیسی گردون نشین تابع تو در ازل
موسی دریا شکاف امت تو لم یزل

مهر منور نقاب از هوس روی تو
بر رخ مه می کشد نقش خیالت بحل

پیر خرد طفل وار آمده در مکتبت
سر قدر در ضمیر لوح قضا در بغل

دیده اهل نظر روی تو بیند چو نور
خوش بود آن نور چشم در نظر بی سبل

خاک کف پای تو تاج سروران
درگه ایوان تو تکیه اهل دول

حافظ گنج اله صورت و معنی تست
تا تو رعایت کنی گنج نیابد خلل

مرتبه حضرتت جمع همه مرتبه
با تو در این مرتبه نیست کسی را محل

یافت تعین به تو صورت اسماء تمام
برزخ جامع توئی علت جمله علل

گر به بهائم کنم نسبت خصمت رواست
زآنکه بهائم بود خصم تو بل هم اضل

بر سر بازار تو نقد سره شد روان
هیچ رواجی نیافت درهم و سیم و دغل

سر تجلی چه بود آنچه به موسی نمود
معنی آن نور تو صورت موسی جبل

آینه کائنات مظهر تمثال تست
حسن تو در کائنات گشته عیان فی المثل


چیست کتاب مبین صورت تفصیل تو
معنی ام الکتاب از تو نوشته جمل

عین تو در علم حق اصل همه عینهاست
شرع تو هم بی نظیر دین تو هم بی بدل

گر چه ندارم عمل هست امیدم به تو
یک نظر لطف تو به ز جهانی عمل

این دم جان بخش ما زنده کند مرده را
دم ز مسیحا زند شعر مخوان یا غزل

سیدی عالم است بندگی جد من
تابع جد خودم در ملل و در نحل


جناب شاه نعمت الله ولی

Tuesday, November 30, 2010

درمنقبت امیرالمومنین علی ع



از نور روی اوست که عالم منور است
حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

سلطان چاربالش و شش طاق و نه رواق
بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است

زوج بتول باب امامین مرتضی
سردار اولیاء و وصی پیمبر است

مسند نشین مجلس ملک ملایکه
در آرزوی مرتبه و جاه قنبر است

هر ماه ماه نو به جهان مژده می دهد
یعنی فلک ز حلقه بگوشان حیدر است

اسکندر است بنده او از میان جان
چوبک زن درش به مثل صد چو قیصر است

گیسو گشود و گشت معطر دماغ روح
رو را نمود و عالم از آن رو منور است

جودش وجود داد به عالم از آن سبب
عالم به یمن جود وجودش منور است

هر قطره ای زفیض محیط ولایتش
صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است

نزدیک ما خلیفه بر حق ما امام ماست
مجموع آسمان و زمینش مسخر است


مداح اهل بیت به نزدیک عقل و شرع
دنیا و آخرت همه او را میسر است

لعنت به دشمنان علی گر کنی رواست
می کن مگو که این سخنی بس مکرر است

گویی که خارجی بود از دین مصطفی
خارج مگو که خارجی شوم کافر است

هر مومنی که لاف ولای علی زند
توقیع آن جناب به نامش مقرر است

با دست جود اوچه بود کان مختصر
با همتش محیط سرایی محقر است

او را بشر مخوان تو که سر خداست
او دیگر است و حال اونیز دیگر است

طبع لطیف ماست که بحری است بیکران
هر حرف از این سخن صدفی پر ز گوهر است

هر بیت از این قصیده که گفتم به عشق دل
می خوان که هر یکی ز یکی خوب و خوش تر است

سید که دوستدار رسول است و آل او
بر دشمنان دین محمد مظفر است


جناب شاه نعمت الله ولی



Saturday, November 27, 2010

در منقبت حضرت رسول اکرم(ص


از تتق کبریا صورت لطف خدا
بسته نقابی ز نور روی نموده به ما

دره بیضا بود صورت روحانیش
شاه معانی بیان هر دو جهانش گدا

در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد
مسکن اولاد ساخت دار فنا و بقا

برزخ جامع بود صورت جمع وجود
نور گرفته ز حق داده به عالم ضیاء

معنی ام الکتاب نور محمد بود
اصل همه عین او عین همه چیزها

پیشتر از عقل کل خوانده ز لوح ضمیر
حکم قضا بی غلط لوح قدر بی خطا

نقطه آخر خوشی شکل الف نقش بست
زآن الف آمد پدید جمله کتاب خدا

دایره ای فرض کن جمله نقاطش ظهور
نقطه اول بگیر نام کنش مبتدا


خضر مسیحا نفس از دم او زنده دل
حسن ازاو یافته یوسف زیبا لقا

جامع این نشاتین صورت و معنی او
حاکم دنیا و دین سید هر دو سرا

مظهر اسمای حق مظهر ذات و صفات
اول و آخر به نام باطن و ظاهر نما

اول اسم حروف ساخت مسما به اسم
یافت هدایت ز هو داد هویت به ها

ظلمت و نوری نهاد نام حدوث و قدم
کرد تمیزی تمام شاه همه انبیاء

معنی اثبات گو با الف و لام الف
صورت توحید جو نفی طلب کن ز لا

ها و دو لام و الف جمع کن و خوش بگو
ها طلب از چار حرف طرح کنش آن سه تا

هر که به لا درفتادیافت بلایی تمام
زود گذر کن ز لا تا که نیابی بلا

جام حبابی پر آب هست در این بحر ما
ساقی ما ما خودیم همدم ما عین ما

مخزن گنج اله کنج دل عارف است
در طلب گنج او در دل عارف در آ

نعمت و الله به هم کرده ظهوری تمام
آینه را پاک دار تا که نماید ترا


جناب شاه نعمت الله ولی

تتق = چادر و پرده بزرگ ؛سراپرده

Friday, November 26, 2010



چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی دانم
دل ازدلبر نمی یابم می از ساغر نمی دانم

برو ای عقل سرگردان زجان من چه می جویی
که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی دانم

شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز
چه جای بحر و بر باشد بجز گوهر نمی دانم

دلم عود است وآتش عشق و سینه مجمر سوزان
ز ذوق سوختن عودم در این مجمر نمی دانم

من آن دانای نادانم که می بینم نمی بینم
از آن می گویم از حیرت که سیم از زر نمی دانم

چو دیده سو به سو گشتم نظر کردم به هر سویی
بجز نور دو چشم خود در این منظر نمی دانم

ز هر بابی که می خواهی بخوان از لوح محفوظم
که هستم حافظ قرآن ولی دفتر نمی دانم

بر آمد نور سلطانی چه کفر و چه مسلمانی
طریق مومنان دارم ره کافر نمی دانم

بجز یا هو و یا من هو نمی گویم به روز و شب
چه گویم چونکه در عالم کسی دیگر نمی دانم

ندیم بزم آن ماهم حریف نعمت اللهم
درون خلوت شاهم برون در نمی دانم

هم او صورت هم او معنی هم او مجنون هم او لیلی
به غیر از سید و یاران شه و چاکر نمی دانم



جناب شاه نعمت الله ولی

ولای علی(ع



مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مرد آن است

در ولایت ولی والی اوست
بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی
آنکه عالم تن است و او جان است

گر چه من جان عالمش گفتم
غلطی گفته ام که جانان است

بی ولای علی ولی نشوی
گر ترا صد هزار برهان است

ابن عم رسول و زوج بتول
آن خلیفه علی عمران است

یوسف مصر عالمش خوانم
شاه"تبریز"و میر "اوجان" است

نه فلک با ستارگان شب و روز
گرد دولت سراش گردان است

دیگران گر خلاف او کردند
لاجرم حالشان پریشان است

واجب است انقیاد او بر ما
خدمت ما به قدر امکان است

حسب و نسب بود به کمال
عمل و علم او فراوان است

مهر او گنج و دل چو گنجینه
خانه بی گنج ، کنج ویران است

بر در کبریای حضرت او
شاه عالم پناه دربان است

دوستی رسول و آل رسول
نزد مومن کمال ایمان است

باطنا شمس و ظاهرا ماه است
نور هر دو به خلق تابان است

رو رضای علی به دست آور
گر ترا اشتیاق رضوان است

یادگار محمد است و علی
نعمت الله که میر میران است


جناب شاه نعمت الله ولی


قطب عالم روح اعظم یافتم
روح اعظم قطب عالم یافتم

ساغر و می یافتم با همدگر
جسم با جان جام با جم یافتم

گر شدم خرم به وصلش دور نیست
زآنکه از هجرش بسی غم یافتم

صورت و معنی به یک جا رو نمود
آفتاب و ماه با هم یافتم

در خرابات مغان گشتم بسی
رند مستی همچو او کم یافتم

جامع ذات و صفات فعل هم
سر این مجموع آدم یافتم

ختم شد بر سید عالم تمام
این کمال از ختم خاتم یافتم


جناب شاه نعمت الله ولی

Thursday, November 25, 2010



دلم بگرفت از این زهد ریایی
بیا ای ساقی رندان کجایی

به دور چشم مست می فروشان
ندارم میل زهد و پارسایی

خرابات است و ما مست خرابیم
چنین مخمور آخر تو چرایی

شراب صاف ما دری درد است
به ذوقش نوش اگر همدرد مایی

گدای حضرت سلطان ما شو
که یابی پادشاهی زین گدایی

در آیینه جمال خویش بینم
زهی خود بینی و هم خود نمایی

به شادی نعمت الله نوش کردم
می جام عطایای خدایی


جناب شاه نعمت الله ولی



عشق او در میان جان داریم
لذت عمر جاودان داریم

تا گرفتیم آن میان به کنار
هر چه داریم در میان داریم

عاقل این دارد و ندارد آن
عاشقانیم و این و آن داریم

می رود آب چشم ما هر سو
در نظر بحر بیکرن داریم

خبر عاشقان ز ما می جو
که خبر ما ز عاشقان داریم

آفتابی است در نظر پیدا
نورش ازدیده چون نهان داریم

نعمت الله به ما نشانی داد
این چنین نام از آن نشان داریم



جناب شاه نعمت الله ولی


دولت وصل یار می بینم
کام دل در کنار می بینم

همه روشن به نور او نگرم
گر یکی ور هزار می بینم

آنکه از چشم مردم است نهان
روشن و آشکار می بینم

هر خیالی که نقش می بندم
نور روی نگار می بینم

خانه دل که رفته ام از غیر
خلوت یار غار می بینم

این عجایب که دید یا که شنید
که یکی بی شمار می بینم

نعمت الله را چو می نگرم
از نبی یادگار می بینم


جناب شاه نعمت الله ولی

Monday, November 22, 2010



دل ما گشته است دلبر ما
گل ما بی حد است و شکر ما

ما همیشه میان گل شکریم
زآن دل قویست در بر ما

زهره باشد حوادث فلکی
گر بگرددبه گرد لشگر ما

ما به پری پریم سوی فلک
زانکه اصلی است اصل گوهر ما

نعمت الله نور دیده ماست
سایه اش کم مباد از سر ما



جناب شاه نعمت الله ولی

از ازل او تا ابد خواند مرا
یار من محروم کی ماند مرا

من به غیر او نکردم التفات
حضرت او نیک می داند مرا

عاقبت تاج سر شاهان شوم
گر بخاک راه بنشاند مرا

یک نفس بی او نخواهم زد دگر
تا دمی از خویش بستاند مرا

رو بدان درگاه دارم روز و شب
از در خود یار کی راند مرا

تا زمن یابند مردم بهره ها
چون درخت میوه افشاند مرا

نعمت الله را نداند هیچ کس
در همه عالم خدا داند مرا

جناب شاه نعمت الله ولی


بیا ای ساقی رندان خدا را
که مشتاقند سرمستان خدا را

اگر خرقه نمی گیری گروگان
بده جامی به درویشان خدا را

طبیب دردمندانی نظر کن
که دارم درد بی درمان خدا را

برو ای عقل سودایی چه جویی
زجان بی سروسامان خدا را

زسرمستان مجلس ذوق ما پرس
که کم دانندهشیاران خدا را


خرابات است و ما مست و خرابیم
حریف مست می خواران خدا را


نباشم یک دمی بی نعمت الله
چو پیدا دیدم و پنهان خدا را


جناب شاه نعمت الله ولی

جام گیتی نماست سید ما
جان و جانان ماست سید ما

دنیی و آخرت طفیل ویند
سید دو سراست سید ما

سید ما محمد است به حق
که رسول خداست سید ما

خوش فقیری غنی است از عالم
هم غنی از غناست سید ما

نقد گنجینه حدوث و قدم
دارد و بی نواست سید ما

اولیا تابعند و او مطبوع
سید انبیاست سید ما

راحت جان دردمندان است
درد دل را دواست سید ما

مظهر اسم اعظمش خوانم
حضرت مصطفاست سید ما

فارغم از فنا به دولت او
شاه دار بقاست سید ما

سید عالم است این سید
بر همه پادشاست سید ما

نعمت الله نصیب از او دارد
والی اولیاست سید ما


جناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, November 21, 2010


نا نوشته حرف می خوانیم ما
این کتابت نیک می دانیم ما

مخزن اسرار او ما یافتیم
نقد گنج کنج ویرانیم ما

ما به او علم لدنی خوانده ایم
این چنین علم خوشی خوانیم ما

در خرابات مغان مست و خراب
ساقی سر مست رندانیم ما

علم اسما سر بسر ما یافتیم
این چنین علمی نکو دانیم ما

دل به دلبر جان به جانان داده ایم
دلبر و دل جان و جانانیم ما

درد درد عشق اونوشیده ایم
همدم این درد و درمانیم ما

خانه دل خلوت خالی اوست
غیر او در خانه کی مانیم ما

خوش حبابی پر کن از آب حیات
نعمت الله را بجو آنیم ما



جناب شاه نعمت الله ولی



عارفی کو بود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش خواه قبا

جان معنی طلب ز صورت تن
تن بیجان چه می کند دانا

باده می نوش وجام را می بین
تاتن و جان تو بود زیبا

گر چه حق ظاهر است کی بیند
دیده دردمند نابینا

احمق است آنکه ما و حق گوید
مرد عاشق نگوید این حاشا

یک وجود است وصد هزار صفت
به وجود است این دویی یکتا


می وحدت ز جام کثرت نوش
نیک دریاب این سخن جانا

ما و کعبه حکایتی است غریب
رند سر مست و جنت الماوا

بر در دیر تکیه گاه من است
گر مرا طالبی بیا آنجا

قطره و بحر و موج و جو آبند
هر چه خواهی بجو ولی از ما

نعمت الله را بدست آور
با خدا باش با خدا به خدا


جناب شاه نعمت الله ولی

رندیم و دگر مستیم تا باد چنین بادا
توبه همه بشکستیم تا باد چنین بادا

چون قطره از این دریا دیروز جدا بودیم
امروز بپیوستیم تا باد چنین بادا

عقل از سر نادانی دردسر ما می داد
عشق آمد و وارستیم تا باد چنین بادا

ما دست بر آوردیم در پاش سر افکندیم
مستانه از آن دستیم تا باد چنین بادا

زنار سر زلفش افتاد به دست ما
زنار چنان بستیم تا بادچنین بادا

آن رند خراباتی رندانه حریف ماست
او سرخوش و ما مستیم تا باد چنین بادا

ما سید رندانیم با ساقی سرمستان
در میکده بنشستیم تا باد چنین بادا


جناب شاه نعمت الله ولی

مجلس خاص اوست حضرت ما
الصلا هر که عاشق است صلا

در خرابات خلوتی داریم
به ازاین در جهان که دارد جا

عاشق و مست و رند او باشیم
زاهدی از کجا و ما زکجا

مدتی شد که بیخودیم ز عشق
با خداییم با خدا به خدا

ما بلا را به جان خریداریم
گر چه هستیم مبتلای بلا

دردمندیم و درد درمان است
خوشتر از درد دل کجاست دوا

جرعه جام نعمت الله نوش
تا بیابی تو ذوق مستی ما



جناب شاه نعمت الله ولی

همه عالم ترا و او ما را
طلب او کن و بجو ما را

سر زلفش بدست ما افتاد
می نمایند مو به مو ما را

غرق بحریم تا نپنداری
تشنه جویای آب جو ما را

ما خراباتیان سر مستیم
هر چه خواهی برو بگو ما را

دیده تو شود به ما روشن
گر ببینی به نور او ما را

همه از خم وحدتش مستیم
جام می آن تو سبو ما را

نعمت الله رند سر مست است
می کشد باز سو به سو ما را


جناب شاه نعمت الله ولی

Saturday, November 20, 2010



رنج عشقی کشیده ام که مپرس
درد دردی چشیده ام که مپرس

در طریقی که نیست پایانش
بر و بحری بریده ام که مپرس

دیده ام صورتی که دیده ندید
معنیی را شنیده ام که مپرس

گفته ام نکته ای تو را که مگو
خط به حرفی کشیده ام که مپرس

بلبل مست گلشن عشقم
ز آشیانی پریده ام که مپرس

عاشق و رند و لا ابالی وار
از جهانی رسیده ام که مپرس

بنده ای را فروختم به بها
سیدی را خریده ام که مپرس


جناب شاه نعمت الله ولی


در آینه وجود آدم
دیدم جمال اسم اعظم
معنی محمدی بدیدیم
در صورت نازنین آدم
دیدیم که اوست غیر او نیست
ور هست , خیال اوست آن هم
آدم به وجود اوست موجود
عالم به جمال اوست خرم
ما سایه آفتاب عشقیم
تن جام جم است و جان ما جم
مستیم و خراب در خرابات
با جام شراب عشق همدم
دردی کش کوی می فروشیم
نی غصه بیش و نی غم کم
ای عقل برو به خیر و خوبی
ای عشق بیاوخیر مقدم
رندیم و حریف نعمت الله
می نعمت و ساقی اوست فافهم

جناب شاه نعمت الله ولی

Friday, November 19, 2010




درد از تو خوش است وهم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز

داری نظری به حال هر کس
می کن نظری به حال ما نیز

بیگانه نگشت از تو محروم
ما خویش توایم و آشنا نیز

ای جام جهان نمای باقی
ایمن ز فنایی و بقا نیز

گر کشته شوم به تیغ عشقت
خونم بحل است وخونبها نیز

ما از تو به غیر تو نخواهیم
بی تو چه کنیم دو سرا نیز

تنها نه منم محب سید
والله که حضرت خدا نیز
جناب شاه نعمت الله ولی