تلاش برای نابودی متصوفین نعمت اللهی در ایران از سوی دست نشاندگان ، تنها اضافه کردن مدرک دیگری بر دشمنی دیرین ایشان با تشیع و ایران بوده است. متصوفین نعمت اللهی(که برای فریب افکارعمومی با همکاری رسانه های اجیر شده آنان را دراویش گنابادی میخوانند )پیروان تنها فرقه تصوفی شیعی بوده اندکه مظلومانه تحت انواع فشارها وشکنجه ها واقع شده و با مظلومیت خویش بار دیگر چشم همگان را
برحقایق پنهان در پشت ماسک برخی حاکمان بر وطن آشکار نموده اند.
دیروز شیروخورشید را که مظهر ولایت علی-ع- بوده را از پرچم ملی ما بگمان خود حذف کردند وامروز آشکارا میروند تا اصل تشیع را هدفگیری کنند




"آنانکه که گمان میکنند نور خدا را میتوانند با نَفَس های ناپاک خود خاموش کنند نه از خدا و نه از قدرتش چیزی می دانند."



وچه زیبافرمودآن امام انس وجان حضرت صادق علیه السّلام:
"شکرخدای راسزاست که دشمنان ما را از احمقها قرارداد."



Monday, July 18, 2011





نوفروشان کهنه پوشانیم
کهنه پوشان نوفروشانیم

مبتلای بلای خمّاریم
دردمندیم و دُرد نوشانیم

خویشِ بیچارگان بی خویشیم
یار خسته دلان و خویشانیم

ایمنیم از وصال و از هجران
فارغ از جمع واز پریشانیم

گر گدائی درآید از درِ ما
همچو شاهش به دیده بنشانیم

خلعت عشق اوست در برِ ما
هر که خواهیم ما بپوشانیم

نعمت الله آتشی افروخت
دیگ سودای عشق جوشانیم


جناب شاه نعمت الله ولی







Sunday, July 17, 2011




نقشی نبسته ایم به غیر از خیال او
حسنی نیافتیم جدا از جمال او

از لوح کائنات نخواندیم هیچ حرف
کان حرف را نبود خطی از مثال او

ما را هوای چشمۀ آب حیات نیست
تا نوش کرده ایم شراب زلال او

هر کس که نیست عاشق او  نیست هیچ کس
انسان نخوانمش که نخواهد وصال او

ما عاشقان بی سر و پای حالتیم
از حال ما بپرس که یابی تو حال او

ساقی سئوال کرد که می نوش می کنی
جانم فدای باده و حسن سئوال او

مست است نعمت الله بر دست جام می
بستان و نوش کن که بیابی کمال او




جناب شاه نعمت الله ولی













Saturday, July 16, 2011




بستیم کمر به خدمت او
رفتیم روان به حضرت او

چیزی که ترا به او رساند
آن نیست بجز محبّت او

عالم چو وجود یافت از وی
مرحوم بود به رحمت او

منعم چو به نعمت خدائی
منعم یاشی به نعمت او

هر بندۀ صادقی که بینی
جان داده برای خدمت او

او داد به ما هر آنچه داریم
داریم هزار منّت او

مائیم و حضور نعمت الله
خوش وقت به یمن همّت او


جناب شاه نعمت الله ولی









Friday, July 15, 2011





دنیا و آخرت ، بر رندان به نیم جو
صد دل به حبّه ای ودو صد جان به نیم جو

سودا نگر که عشق ،به صد جان  خریده ایم
بفروختیم به روضۀ رضوان به نیم جو

با گنج عشق، مخزن قارون به پولکی
با مُلک فقر ، ملک سلیمان به نیم جو

با درد دل خوشیم دوا را چه میکنیم
داروی ماست دردش و درمان به نیم جو

این عقل جو فروش که گندم نمایدت
کاه است و هست کاه فراوان به نیم جو

گویی که هست خرمن طاعت مرا بسی
صد خرمن چنین بر یاران به نیم جو

ما بنده ایم و سیّد ما نعمت الله است
جایی که نیست بندۀ جانان به نیم جو


جناب شاه نعمت الله ولی

Thursday, July 14, 2011




ما زنگ ز آینه زدودیم
در آینه روی خود نمودیم

رندانه در شرابخانه
بر جملۀ عاشقان گشودیم

مستانه به یک کرشمه ای دل
از دست جهانیان ربودیم

بی ذوق نبوده ایم یک دم
بودیم به ذوق تا که بودیم

ذوقی دگر است گفتۀ ما
تا بر لب یار لب گشودیم

جانان به زبان ما سخن گفت
ما نیز به گوش او شنودیم

مستیم و خراب و لاابالی
ایمن ز غم زیان و سودیم

زنده به حیات عشق اوئیم
موجود ز جود آن وجودیم

سرمست خوشی چو نعمت الله
دیگر نبود بس آزمودیم


جناب شاه نعمت الله ولی

Wednesday, July 13, 2011




دل زجان بر گیر و جانان را بجو
کفر را بگذار و ایمان را بجو

سایه بگذار آفتابی را طلب
این مجو ای یار ما آن را بجو

آب روئی جو در این دریای ما
جو چه می جوئی تو عمّان را بجو

گنج او در کنج ویران دل است
گنج خواهی کنج ویران را بجو

مجمع اهل دلان گر بایدت
مو به مو زلف پریشان را بجو

گر حضور و صحبتی جوئی چو ما
زاهدان بگذار و رندان را بجو

نعمت الله را بجو گر عاشقی
جام می بستان و مستان را بجو



جناب شاه نعمت الله ولی

Tuesday, July 12, 2011





جان عالم فدای خدمت اوست
هر چه باشد برای خدمت اوست

خانه ای روشن است دیدۀ ما
آری آری سرای خدمت اوست

پادشاه سریر هفت اقلیم
بندگانه  گدای خدمت اوست

نبود از خدای بیگانه
هر که او آشنای خدمت اوست

حاصل بحر و کان به وقت سخا
خرده ای از عطای خدمت اوست

آفتاب سپهر عزّ و جلال
جام گیتی نمای خدمت اوست

عرش اعظم که تخت سیّد ماست
بر هوا  از هوای خدمت اوست


جناب شاه نعمت الله ولی

Monday, July 11, 2011





مست  هشیار و مست نشناسد
آستین را ز دست نشناسد

رند سرمست جام چون بشکست
او درست از شکست نشناسد

بر در می فروش چون بنشست
خاستن از نشست نشناسد

عاقل خودپرست مخمور است
عاشق می پرست نشناسد

از ازل تا ابد بود فارغ
او بَلی از اَلَست نشناسد

آسمان و زمین کجا داند
چونکه بالا و پست نشناسد

نعمت الله در همه عالم
غیر آن یک که هست نشناسد


جناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, July 10, 2011




ای دل گشایشی ز در عاشقان بجو
آسایشی زصحبت صاحبدلان بجو

دریوزه ای زهمّت مردان حق بکن
بخشایشی ز خدمت این دوستان بجو

پروانه وار ز آتش عشقش بسوز دل
آن لحظه آرزوی دل و کام جان بجو

از خود در آ به خلوت جانانه در خرام
چون بی نشان شدی آن دم ز خود نشان بجو

گر طالب حقیقتی مطلوب نزد توست
دریاب و آرزوی دلِ طالبان بجو

ذرّات کائنات ز خورشید روی او
روشن شدند ذرّه به ذرّه عیان بجو

سیّد از این میان و کنارش طلب مکن
برتر شو از کنار و برون از میان بجو


جناب شاه نعمت الله ولی



Saturday, July 9, 2011





جان فدا کن وصل جانان را بجو
دُرد  دَردَش نوش و درمان را بجو

عشق زلفش سر به سودا می کشد
مجمع زلف پریشان را بجو

بگذر از صورت چو ما معنی طلب
کفر را بگذار و ایمان را بجو

گنج او در کنج دل گر یافتی
گنج را می باش و سلطان را بجو

ذوق از مخمور نتوان یافتن
ذوق خواهی خیز و مستان را بجو

گوهر این بحر ما گر بایدت
همچو غوّاصان تو عمّان را بجو

همّت عالی نخواهد غیر آن
گر تو عالی همّتی آن را بجو

در خرابات مغان ما را طلب
می بنوش و راحت جان را بجو

نعمت الله جو که تا یابی مراد
ساقی سرمست رندان را بجو


جناب شاه نعمت الله ولی

Friday, July 8, 2011






یا رب ز غم هجران رستیم مبارک باد
از زحمت این زندان جستیم مبارک باد

مخمور چو میبودیم خوردیم می عشقش
در خلوت میخانه مستیم مبارک باد

لطفش کرمی فرمود روبند  ز رو بگشود
زنّار سر زلفش بستیم مبارک باد

ما سلطنت جاوید از دولت او داریم
از هستیِ پاینده  هستیم مبارک باد

از نور جمال او شد دیدۀ ما روشن
از دیدن غیر او رستیم مبارک باد

تا دست تو بگرفتیم دست از همه کس بردیم
با رستم دستان هم دستیم مبارک باد

تو سیّد سر مستی مائیم غلام تو
مستیم و نه چون مخمور  پستیم مبارک باد




جناب شاه نعمت الله ولی


Thursday, July 7, 2011






ای عاشقان ای عاشقان ما را بیانی دیگر است
ای عارفان ای عارفان ما را نشانی دیگر است

ای بلبلان ای بلبلان ما را نوا خوشتر بود
زیرا که این گلزار ما از بوستانی دیگر است

ای خسرو شیرین سخن ای یوسف گل پیرهن
وی طوطی شکّر شکن ما را بیانی دیگر است

یاری که اندر کار دل جان داد در بازار دل
همچون دل صاحبدلان زنده به جانی دیگر است

تا عین عشقش دیده ام مهرش به جان ورزیده ام
در آشکارا و نهان ما را عیانی دیگر است

خورشید جمشید فلک بر آسمان چارم است
مهر منیر عاشقان بر آسمانی دیگر است

اقلیم دل شد ملک جان شهر تن آمد این جهان
کون و مکان عاشقان در لامکانی دیگر است

رند و درِ میخانه ها  صوفی و کنج صومعه
ما را سریر سلطنت بر آستانی دیگر است

سیّد مرا جانان بود هم درد و هم درمان بود
جانم فدای جان او کاو از جهانی دیگر است



جناب شاه نعمت الله ولی





Wednesday, July 6, 2011




گوهر دریای ما را آبروئی دیگر است
نوش کن جام می ما کز سبوئی دیگر است

گفتۀ مستانۀ ما ملک عالم را گرفت
گوش کن بشنو خوشی کاین گفتگوئی دیگر است

دیگران فردوس می خواهند و ما دیدار یار
همّت عالیّ ما را جستجوئی دیگر است

خرقۀ خود را به جام می نمازی کرده ایم
نزد رندان این طهارت شستشوئی دیگر است

رنگ عشق و بوی معشوق است رنگ و بوی ما
در میان عاشقان این رنگ و بوئی دیگر است

سیّد از دنیا برفت و نعمت الله را گذاشت
گر چه آن می کهنه است این جامِ نوئی دیگر است


جناب شاه نعمت الله ولی

Tuesday, July 5, 2011





جان فدا کردیم و جانان یافتیم
درد دل بردیم و درمان یافتیم

جان ما تا مبتلای عشق شد
از بلایش راحت جان یافتیم

دلبر خود در دل خود دیده ایم
گنج او در کنج ویران یافتیم

مدتی بودیم با ساقی حریف
عاشقانه می فراوان یافتیم

گوهر توحید اگر جوید کسی
گو زما می جو که ما آن یافتیم

یوسف مصری که صد مصرش بهاست
ناگهی در ملک کنعان یافتیم

نعمت الله در خرابات جهان
میر سر مستان و رندان یافتیم


جناب شاه نعمت الله ولی

Monday, July 4, 2011






ای لب تو چشمۀ آب زلال
مجلس تو مجمع اهل کمال

نقش خیال تو نگارم به چشم
خوش تر از این نقش که بسته خیال

دیده بروبد به مژه خاک راه
بر درت ار باز بیابد مجال

آینه از ساده دلی نقش بست
صورت بی مثل شما را مثال

طاق دو ابروی تو محراب جان
نسبت آن کی کنمش با هلال

مهر جمیل ار بودم دور نیست
هست خدا نیز محبّ جمال

نور الهی است که پیدا شده
سیّد ما لم یزل و لایزال


چناب شاه نعمت الله ولی

Sunday, July 3, 2011







گنج عشقش دفینۀ دل ماست
نقد او در خزینۀ دل ماست

در محیطی که نیست پایانش
کشتی او سفینۀ دل ماست

جام گیتی نما که می گویند
ساغر آبگینۀ دل ماست

مصر معنی دمشق صورت هم
گوشه ای از مدینۀ دل ماست

شد معطّر دماغ جان آری
بوئی از عنبرینۀ دل ماست

نور عروس تجلّی اوّل
زینتی از زرّینۀ دل ماست

نقد گنج خزانۀ عالم
حاصلات دفینۀ دل ماست

در دل ما چو دلبر است مقیم
آن سکونش سفینۀ دل ماست

نعمت الله که میر مستان است
خواجه تاش کمینه دل ماست


جناب شاه نعمت الله ولی



تجلیّ اوّل =ظهور حق از مقام خفا در مقام اعیان ثابته موجودات
خواجه تاش= دو بنده که یک صاحب داشته باشند

Saturday, July 2, 2011







ما عاشق چشم مست یاریم
آشفتۀ زلف بی قراریم

سرمست می الست عشقیم
شوریدۀ چشم پرخماریم

آئینۀ روشن ضمیریم
خورشید منیر بی غباریم

پرگار وجود کائناتیم
هر چند که نقطه را نگاریم

هر دم که زنقش خود بر آئیم
جانی به جهانیان سپاریم

در هر دو جهان یکی است موجود
باقی همه صورت نگاریم

یک باده و صد هزار جام است
ما جمله یکیم اگر هزاریم

سیمرغ هوای قاف قربیم
شهباز فضای برج یاریم

دُرّیم  و لیک در محیطیم
بحریم ولیک در گُذاریم

تا واصل ذات عشق گشتیم
در هر صفتی دمی بر آریم

دریاب رموز نعمت الله
پنهان چه کنیم آشکاریم


جناب شاه نعمت الله ولی


Friday, July 1, 2011








شراب خانۀ عشاق جای سیّد ماست
بهشت گوشه نشینان سرای سیّد ماست

بیا که ساقی وحدت حریف مجلس اوست
مرو که شاه جهانی گدای سیّد ماست

بیا که مطرب عشاق می نوازد ساز
به نغمه ای که مگر از نوای سیّد ماست

جهانیان همه از جام ذوق او مستند
چنین حضور خوشی از صفای سیّد ماست

شمیم روضۀ رضوان که روح می بخشد
نسیمی از نفس جان فزای سیّد ماست

صبا که غالیه سائی همی کند هر سو
چو باد گشته روان در هوای سیّد ماست

به عشق بندۀ جانی نعمت اللّهیم
چو نعمت الله ما از یرای سیّد ماست


جناب شاه نعمت الله ولی