خسته عشق تو بیچاره شفا را چه کند
مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند
کشته عشق تو چون از تو بقا می یابد
همچو منصور فنا دار بقا را چه کند
دردمندی که چو ما دردی دردت نوشد
با چنین درد خوشی صاف دوا را چه کند
آن که در میکده عشق تو یابد جائی
نزهت باغچه هر دو سرا را چه کند
بنده عشق تو چون سید هر سلطان است
منصب دنیی و عقبی گدا را چه کند
جناب شاه نعمت الله ولی
مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند
کشته عشق تو چون از تو بقا می یابد
همچو منصور فنا دار بقا را چه کند
دردمندی که چو ما دردی دردت نوشد
با چنین درد خوشی صاف دوا را چه کند
آن که در میکده عشق تو یابد جائی
نزهت باغچه هر دو سرا را چه کند
بنده عشق تو چون سید هر سلطان است
منصب دنیی و عقبی گدا را چه کند
جناب شاه نعمت الله ولی