دل چو سلطان ملک جان گردد
پادشاه همه جهان گردد
چون ز چونی رسد به بی چونی
سالک سیر لامکان گردد
دل زصورت چو رو به معنی کرد
بی نشانش همه نشان گردد
گرد بر گرد نقطه وحدت
همچو پرگار خط نشان گردد
اول خویش را چو بشناسد
مهدی آخرالزمان گردد
چو طلسمش شکسته شد به درست
گنج پنهان بر او عیان گردد
نقد دل از آنش می خوانند
که ملقب به این و آن گردد
گاه باشد مجاور کعبه
گاه سرمست در مغان گردد
عرش اعظم دل است و آن دل ماست
به دلیل این سخن بیان گردد
هر که شد غرق اندر این دریا
قطره اش بحر بیکران گردد
چون ز هستی خود شود فانی
باقی ملک جاودان گردد
هر که دل را شناخت در دو جهان
فارغ از سود و از زیان گردد
سخن دل زگفته سید
مونس جان بیدلان گردد
لیس فی الدار غیره دیار
این چنین است اگر چنان گردد
جناب شاه نعمت الله ولی
پادشاه همه جهان گردد
چون ز چونی رسد به بی چونی
سالک سیر لامکان گردد
دل زصورت چو رو به معنی کرد
بی نشانش همه نشان گردد
گرد بر گرد نقطه وحدت
همچو پرگار خط نشان گردد
اول خویش را چو بشناسد
مهدی آخرالزمان گردد
چو طلسمش شکسته شد به درست
گنج پنهان بر او عیان گردد
نقد دل از آنش می خوانند
که ملقب به این و آن گردد
گاه باشد مجاور کعبه
گاه سرمست در مغان گردد
عرش اعظم دل است و آن دل ماست
به دلیل این سخن بیان گردد
هر که شد غرق اندر این دریا
قطره اش بحر بیکران گردد
چون ز هستی خود شود فانی
باقی ملک جاودان گردد
هر که دل را شناخت در دو جهان
فارغ از سود و از زیان گردد
سخن دل زگفته سید
مونس جان بیدلان گردد
لیس فی الدار غیره دیار
این چنین است اگر چنان گردد
جناب شاه نعمت الله ولی