می ز خمّ عشق می نوشیم ما
خلعتی از عشق می پوشیم ما
در طریق عاشقی چون عاشقان
مدّتی شد تا که می کوشیم ما
عشق می گوید سخن از وی شنو
ما نمی گوییم و خاموشیم ما
عاشقانه همچو خمّ می فروش
باز سر مستیم و در جوشیم ما
جرعه ای می ما به صد جان می خریم
نیک ارزان است نفروشیم ما
سر به سر چشمیم تا بینیم او
گر سخن گوید همه گوشیم ما
ما به عشقش عاقل دیوانه ایم
تا نپنداری که بی هوشیم ما
همچو بلبل در هوای روی گل
روز و شب مستانه بخروشیم ما
نعمت اللّهیم و با سیّد حریف
باده می نوشیم و مدهوشیم ما
جناب شاه نعمت الله ولی