ترک سرمست چون کمان برداشت
هرکسش دید دل ز جان برداشت
درگمان بودم از خیال میانش
چون کمر بست این گمان برداشت
گفتم ای خسرو وفاداران
قدمی چند می توان برداشت
به کلستان خرام تا با تو
من بیدل کنم زجان برداشت
درچمن رفت و همچو گل بشکفت
رنگ خوبی ز ارغوان برداشت
در زمان چونکه مست شد ساقی
شیشه را مُهر از دهان برداشت
باده چون گرم شد به صیقل روی
زنگ ز آئینۀ روان برداشت
هرکدورت که داشت دل از درد
درد او آمد از میان برداشت
باده از حلق شیشۀ صافی
دم به دم ناله و فغان برداشت
که سراسر جهان و هر چه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
جناب شاه نعمت الله ولی