ای غمت پادشاه کشور دل
بی وفای تو خاک بر سر دل
زلف شستت کمین کنندۀ جان
چشم مستت به غمزه رهبر دل
سنبل زلف چون برافشانی
می شود پاره پاره کشور دل
آزمودیم و دم نزد یک دم
جان ما با غم تو بر در دل
دلق ارزد اگر هزارهزار
کوه اندوه تو بود بر دل
زنده دل کن به بادۀ نابم
که شرابی است نو به ساغر دل
صبحدم لعبت پریزادی
آمد و حلقه کوفت بر در دل
درگشودم نشست مستانه
روی خود داشت در برابر دل
چون به دیوان دل فرو رفتم
این سخن بود ثبت دفتر دل
که سراسر جهان و هر چه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
جناب شاه نعمت الله ولی