ای دل گشایشی زدر عاشقان بجو
آسایشی زصحبت صاحبدلان بجو
دریوزه ای زهمّت مردان حق بکن
بخشایشی زخدمت این دوستان بجو
پروانه وار ز آتش عشقش بسوز دل
آن لحظه آرزوی دل و کام جان بجو
ازخود در آ به خلوت جانانه درخرام
چون بی نشان شدی زخود آن دم نشان بجو
گرطالب حقیقتی مطلوب نزد توست
دریاب و آرزوی دل طالبان بجو
ذرّات کائنات ز خورشید روی او
روشن شدند ذرّه به ذرّه عیان بجو
سیّد از این میان و کنارش طلب مکن
برترشو از کنار و برون از میان بجو
جناب شاه نعمت الله ولی