غمزۀ شوخ آن بت تنّاز
می کشد خلق را به عشوه و ناز
درپس پرده می نوازد چنگ
مطرب عودسوز بربط ساز
او شهنشاه مسند خوبی
ما گدایان آستان نیاز
گه بود همچو باده جان پرور
گه بود چون خمار روح گداز
اوست مقصود ساکنان کنشت
اوست مطلوب رهروان حجاز
گرکُشَد خسروی است کامروا
ور ببخشد شهی است بنده نواز
ای دل ار آرزوی آن داری
که شود برتو آشکار این راز
گذری کن به سوی میخانه
تا ببینی حقیقتی ز مجاز
سر به سر صوفیان با معنی
هر یکی برکشیده اند آواز
که سراسر جهان و هر چه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
جناب شاه نعمت الله ولی