ما اسیران بند سودائیم
دردمندان بند برپائیم
مستمندان وادی عشقیم
مصلحت بین کوی غوغائیم
گاه رعدیم و گاه برق آسا
گاه ابریم و گاه دریائیم
عاقلیم گاه و گاه مجنونیم
بی سرو پا وبی سر و پائیم
گه تهی کیسه گه قلّاشیم
گاه پنهان و گاه پیدائیم
گاه مانندۀ زمین پستیم
گاه همچون سپهر بالائیم
همچو سیّد ز کفرو دین فارغ
درخرابات باده پیمائیم
هر که با ما نشست مؤمن شد
از دلش زنگ کفر بستائیم
چون شود جان او به می صافی
بعد از آنش تمام بنمائیم
که سراسر جهان و هر چه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
جناب شاه نعمت الله ولی